به گزارش پایگاه خبری تحلیلی تسریر، به نقل از پایگاه خبری علمی و تخصصی میگنا، دکتر زهرا محبوبی نیه متخصص روانشناسی سلامت در این خصوص آورده است در زمینه کارکرد خانواده، هم روان شناسان و خانواده درمانگران و هم جامعه شناسان به بحث و بررسی پرداخته اند، و هر یک به گونه ای برای خانواده کارکردهایی را بیان کرده اند. ویلیام آگبرن و کلارک تیبیتس دو تن از جامعه شناسان در سال ۱۹۳۴ شش کارکرد اساسی را برای خانواده مورد تاکید قرار دادند که عبارتند از: تولید مثل، حمایت و مراقبت، جامعه پذیری، تنظیم رفتار جنسی، عاطفه و همراهی و تامین پایگاه اجتماعی. اگر چه خانواده کارکردهای دیگری هم دارد، مانند: آموزش، تربیت دینی، تامین نیازهای اقتصادی، رشد و تثبیت شخصیت و ….، ولی شش مورد یاد شده از کارکردهای مهم برای خانواده است.
استین هاور و همکارانش، فرایند کارکرد خانواده را در طول پنج بعد مطرح کردند که عبارتند از: . انجام وظیفه؛ ۲. ایفای نقش؛ ۳. ارتباط (از جمله ابراز عاطفی)؛ ۴. دخالت عاطفی؛ ۵- کنترل.
انجام وظیفه: وظایف خانواده را می توان به سه طبقه تقسیم کرد:
الف) وظایف پایه:
شامل اموری از قبیل تامین نیازهای اولیه مانند خوراک، پوشاک، مسکن، امنیت و مراقبت بهداشتی می باشد.
ب) وظایف تحولی:
وظایفی هستند که باید برای تضمین رشد سالم اعضا به موازات برآوردن نیازهای اولیه زندگی مورد توجه قرار گیرند. این نیازها عبارتند از: فراهم آوردن زمینه آموزش و کمال خانواده، تامین محبت، تکریم متقابل، درک متقابل، ایجاد صمیمیت میان همسران با هم و والدین با فرزندان.
ج) وظایف بحرانی:
وظایف خانواده در حوادث و رخدادها و مهارت توانایی مقابله با آنها را مورد توجه قرار میدهد. این وظایف شامل رویارویی با وقایع غیر منتظره همچون مرعضوی از اعضای خانواده، بیماری شدید یکی از اعضای خانواده، از دست دادن شغل، و نقل مکان از یک شهر به شهر دیگر می شوند.
وظایف پایه، تحولی و بحرانی، سلسله مراتب دارند؛ بدین صورت که اگر وظایف پایه خوب انجام نگیرند ممکن نیست دیگر وظایف (تحولی و بحرانی) انجام پذیرند؛ چنانچه وظایف تحولی صورت نگیرند وظایف بحرانی هم خوب انجام نخواهند گرفت.
ناتوانی در انجام وظیفه:
موفقیت خانواده در هر یک از وظایف پایه، تحولی و بحرانی سبب می شود که خانواده از این لحاظ دچار کارکردی مطلوب باشد و آرامش نسبی در خانواده حاکم شود. اما شکست در هر یک از این وظایف، خانواده را دچار سردرگمی و ویرانی می نماید. زندگی خانوادگی، نوعی زندگی اجتماعی است که بر پایه تعاون و همبستگی و همکاری اعضا سامان می یابد. همان گونه که در زندگی اجتماعی، انسانها بدون یاری همدیگر نمی توانند نیازهای زیستی و روانی خود را برآورده نمایند، اعضای خانواده نیز برای برآورده شدن نیازهایشان به یاری یکدیگر نیازمندند. عدم موفقیت در تامین نیازهای اولیه خانواده، عوارض ناگواری را برای خانواده به همراه دارد. روی آوردن به سرقت و بزه کاری، و تن دادن به خود فروشی در بین زنان بخشی از آثار ناتوانی خانواده در انجام وظیفه پایه است. همچنین ناتوانی در انجام وظایف تحولی، خانواده را دچار مشکلات عاطفی و روانی می کند. بسیاری از اختلالات و نارسایی های شخصیتی، خلقی و رفتاری ریشه در بی توجهی به انجام وظایف تحولی دارد. همه انسان ها نیازمند محبت، عاطفه و توجه دیگرانند و همچنین برای پرورش کمالات انسانی در خود، باید به دیگران محبت کنند.
همچنان که آبراهام مزلو در هرم نیازهای خود، از دوست داشتن و دوست داشته شدن به عنوان یک نیاز روحی نام می برد؛ یعنی همان گونه که انسان از عاطفه و توجه خویش دیگران را بهره مند می سازد، دوست دارد از عواطف و ابراز محبت دیگران بهره مند شود. بخصوص این ابراز محبت از سوی اعضای خانواده برای آنها از اهمیت ویژه ای برخوردار است. اگر خانواده نتواند این نیاز اعضای خود را ارضا کند، اعضای آن دچار اختلالات روحی- روانی می شوند.
انجام وظایف در مرحله بحرانی از اهمیت خاصی برخوردار است. بیماری یکی از عزیزان ممکن است از لحاظ عاطفی تکان دهنده باشد. فقدان فردی از اعضای خانواده یا دوستی صمیمی، یکی از تنیدگی زاترین حوادثی است که فرد در زندگی خود بدان دچار می شود و روند جبران آن ممکن است طولانی و دردناک باشد. خانواده و اطرافیان می توانند نقش موثری در کاهش تألمات روحی داشته باشند؛ تحمل مصایب را برای یکدیگر آسان تر کنند و با ابراز محبت و ارائه کمک های مادی و معنوی با بحران به وجود آمده مقابله نمایند.
کوتاهی در انجام وظایف در مرحله بحرانی، می تواند ضربات جبران ناپذیری بر جای گذارد. از آن رو که افراد داغ دیده، بیمار و غریب از مایه های عاطفی بیشتری برخوردارند و به خاطر سختی شرایطی که در آن واقع شده اند عواطفشان جریحه دار گردیده، نیاز به توجه بیشتری دارند. اگر اعضای خانواده نتوانند در چنین موقعیت های دردآور مرهمی بر زخم های اطرافیان خود باشند، خانواده امید خود را به حیات از دست خواهد داد و دچار یاس و ناامیدی خواهد شد.
ارتباط: یکی دیگر از کارکردهای خانواده، کارکرد ارتباط است. در نگاه اول، کلمه «ارتباط» کلمه ای تعریف شده و بی نیاز از توضیح به نظر می رسد. اما اگر کمی دقت کنیم از خود خواهیم پرسید: راستی ارتباط یعنی چه؟ و عملکرد آن چگونه است؟ بروکس و هیث ارتباط را فرایندی می دانند که طی آن، اطلاعات، معانی و احساسات را از طریق پیام های کلامی و غیر کلامی با دیگران در میان می گذاریم.
با توجه به بررسی های به عمل آمده، هر ارتباط سالم و سازنده ای از سه ویژگی مهم و کلیدی برخوردار است:
۱. سادگی و صداقت:
در یک ارتباط سالم، اشخاص بدون پرده پوشی نقطه نظرهایشان را بیان می کنند و احساسات خود را صادقانه در میان می گذارند، خواه این احساسات مثبت و یا منفی باشد.
۲. همدلی و توجه:
در یک ارتباط سالم، هر یک از طرفین به احساسات و حال طرف مقابل بها می دهد و می کوشد تا او را درک کند.
۳. احساس امنیت و اعتماد:
در یک ارتباط سالم، طرفین به یکدیگر اعتماد دارند و به اندازه کافی احساس امنیت خاطر می کنند تا مسائل و مشکلات خود را به طرزی سازنده با هم در میان بگذارند.
انواع ارتباط: به طور کلی می توان ارتباط بین اعضای خانواده را به دو بخش کلامی و غیر کلامی تقسیم کرد:
الف) ارتباط کلامی: بخش عظیمی از ارتباط زوج ها به وسیله جنبه های گفتاری، یعنی زبان و ابرازهای کلامی، همراه است و این گفتار علاوه بر محتوا، از طریق تن صدا، سرعت گفتار، مقدار گفتار و لحن آنها می تواند اثر گذار باشد.
ارتباط کلامی به دلیل آنکه روشن و صریح است، کمتر طرف مقابل را دچار سردرگمی و اشتباه می کند و می تواند نیاز گوینده را بهتر درک کند و به آن پاسخ مناسب دهد. از این رو، لازم است خانواده ها برای درک بیشتر یکدیگر زمانی را برای گفت و گوی با هم قرار دهند. این مسئله برای زنان از اهمیت بیشتری برخوردار است. زنی که دچار اضطراب است به طور غریزی احساس می کند به گفت و گو درباره احساساتش و نیز مسائل احتمالی مرتبط با احساساتش نیازمند است. زنان برای آنکه احساس بهتری کسب کنند، درباره مسائل گذشته و آینده و حتی مسائلی که راه حلی برای آنها وجود ندارد، صحبت می کنند. هر چه بیشتر حرف می زنند و توضیح میدهند، احساس بهتری پیدا می کنند.
ب) ارتباط غیر کلامی: ارتباط غیر کلامی بسته به بافت ارتباط، اهداف مختلفی را برآورده می سازد. ارتباط غیر کلامی می تواند به طور کامل جایگزین گفتار شود. مثلاً، یک شخص کر و لال را در نظر بگیرید. او برای برقرار ارتباط، فقط از دست هایش استفاده می کند. ما نیز گاهی اوقات اصلاً نمی توانیم از کلمات استفاده کنیم، به همین دلیل به حرکات بدن خود متوسل می شویم.
رفتارهای غیر کلامی علاوه بر اینکه مکمل گفتارند، حالات عاطفی را نیز می رسانند و بر غنای کلماتی که نشانگر حالات هیجانی ما هستند می افزایند. برای مثال، هنگام خوشحالی لبخند می زنیم و در مواقع تعجب نفس نفس می زنیم. رفتار غیر کلامی به عنوان یکی از اجزای جدا نشدنی فرایند ارتباط، تاکید ما را بر بخش های کلامی می افزاید و به تنظیم جریان ارتباط سخنگو و شنونده کمک میکند.
ایفای نقش ها : یکی از کارکردهای دیگر خانواده تعیین نقش هاست. نقش ها در قالب «رفتارهای توصیه شده و تکراری موجود در مجموعه ای از فعالیت های دو جانبه با سایر اعضای خانواده» تعریف شده است.
انجام وظیفه نیازمند این است که تخصیص نقش متناسبی وجود داشته باشد و اعضای خانواده فعالیت های خواسته شده را براساس تخصیص نقش، انجام دهند. نقش ها باید تخصیص یابند، توافق صورت گیرد و به عمل در آیند. همچنین باید اعضای خانواده با یکدیگر یکپارچه گردند. برای اینکه یک وظیفه به نحو شایسته ای انجام گیرد، باید نقش ها همه آنچه را که باید انجام شود در برگیرند. تعیین نقش ها در خانواده برای اعضای خانواده از اهمیت خاصی برخوردار است و در ایجاد آرامش روانی بسیار موثر است. در خانوادههای سنتی بسیاری از نقش ها وجود دارد که باید یکی از اعضای خانواده آن را به عهده بگیرد، ولی به شیوه های رسمی و تقسیم کار تخصیص نمی یابد، بلکه بیشتر به صورت الگوهای عادتی نقش اختصاص می یابد. مثلاً، زنان خانه کارکردهای داخل خانه را انجام میدهند و مردان و کودکان کارهای خارج از خانه را بر عهده می گیرند. در میان زنان هم نوعی تخصیص نقش صورت می گیرد. کارهای سنگین و مهم خانواده بر عهده مادر خانواده و کارهای سبک و ساده بر عهده دختران گذاشته می شود و همچنین در میان مردان.
براساس الگوی مک مستر، نقش های خانواده به دو بخش متمایز تقسیم می گردند: نقش های «ضروری» و «سایر نقش ها». کارکردهای ضروری، شامل تامین امور مادی، تغذیه، حمایت اعضای خانواده، ارضای جنسی زن و شوهر، ایجاد مهارت های زندگی و حفظ و کنترل نظام خانواده می شود.
«ایجاد مهارت های زندگی» شامل حمایت فرزندان در مدرسه، مساعدت اعضای بالغ در کسب و حفظ شغل و یاری آنها در رشد شخصی شان می شود. «کنترل و حفظ سیستم ها دلالت بر تامین سرپرستی خانواده و فرایند تصمیم گیری، حفظ مرزهای خانواده و حفظ و تحقق هنجارهای آن دارد». سایر نقش های خانواده عبارتند از: کارکردهایی که ویژگی خانواده های خاصی است که معمولاً دچار مشکلات می شوند؛ مانند «سپر بلا»، «فرشته خانواده» و «ستمکش خانواده».
دخالت عاطفی: یکی از نیازهای اساسی اعضای خانواده، نیازهای عاطفی و هیجانی آنهاست که عبارتند از: دوست داشتن، مورد محبت قرار گرفتن، عشق ورزیدن به دیگران، مورد حمایت قرار گرفتن از سوی اعضای خانواده، شاد شدن به وسیله اعضای خانواده و شاد کردن آنها و مانند اینها. بعضی از نیازهای عاطفی می تواند توسط افراد خارج از خانواده برآورده شود؛ مانند دوران طبیعی رشد و مقطع نوجوانی که گرایش نوجوان به همسالان زیاد است و از طریق دوستان و همسالان بعضی از نیازهای عاطفی خود را ارضا می کند.
اما محیطی که به شکل آرمانی می تواند نیازهای هیجانی و عاطفی اعضای خود را ارضا نماید خانواده است. یکی از کارکردهای خانواده که هم در الگوی مک مستر و هم الگوی فرایند مورد اشاره قرار گرفته، «دخالت عاطفی» است. استینهاور و همکارانش، دخالت عاطفی را این گونه تعریف کرده اند: «درجه و کیفیت علاقه و نگرانی اعضای خانواده نسبت به یکدیگر را دخالت عاطفی می گویند».
براساس اینکه اعضای خانواده چقدر به یکدیگر علاقه دارند، نسبت به یکدیگر احساس وظیفه می کنند و با یکدیگر در می آمیزند و شدت این آمیختگی چقدر است، دخالت عاطفی به انواع مختلف تقسیم می شود.
الگوی مک مستر و الگوی فرایند انواع دخالت عاطفی و درجه آمیختگی اعضای خانواده را این گونه فهرست کرده اند:
الف) عدم دخالت (یا فقدان دخالت): اعضای خانواده بیشتر «مانند غریبه ها در خانه ای بزرگ» زندگی می کنند. آنها غالباً تنها هستند، کار به کار دیگری ندارند، مشکل دیگری مشکل او نمی باشد. هر یک از اعضای این خانواده به فکر این است که مشکل خود را حل کند و گلیم خود را ازآب بیرون بکشد، در مقابل غم و رنج سایر اعضای خانواده غمگین و رنجور نمی شوند. اعضای این خانواده کامروا نیستند.
ب) علاقه (یا دخالت): در چنین خانواده ای به نظر می رسد آمیختگی اعضای خانواده با یکدیگر، از احساس وظیفه و نیازی نشات میگیرد که یک عضو نسبت به کنترل عضو دیگر دارد.
ج) آمیختگی خود خواهانه: در اینجا عضوی از خانواده به منظور حفظ احساسات ارزشمند خویش با عضو دیگر همراه می شود، نه به خاطر مراقبت یا نگرانی واقعی نسبت به وی، بلکه برای برآورده کردن نیاز خود.
د) دخالت دلسوزانه: با توجه به درک واقعی نیازهایی که هر فرد از اعضای خانواده با آنها دست به گریبان است، به سایر اعضای علاقه نشان میدهد و این علاقه به پاسخ هایی می انجامد که این نیازها را برآورده می سازد.
این بعد از کارکرد خانواده، از تاثیرات اعضای خانواده بر یکدیگر شکل می یابد. اعضای خانواده می توانند رفتار یکدیگر را کنترل کنند. کنترل با سبک صحیح و ابزارهای مناسب می تواند موجب سازندگی و بالندگی اعضای خانواده شود و در مقابل، سبک های کنترل غلط، بی تفاوتی، بی نظمی و تنبلی را بر خانواده حاکم می نماید.
روان شناسان چهار سبک پایه برای کنترل رفتار اعضای خانواده ارائه کرده اند: خشک، انعطاف پذیر، بی تفاوت و هرج و مرج.
کنترل خشک :
اعضای خانواده برای اینکه دچار مشکل نشوند سعی می کنند رفتار یکدیگر را کنترل کنند. یکی از سبک های کنترل که ممکن است بر خانواده حاکم شود، سبک کنترل خشک است؛ با یک مقررات ثابت و غیر منعطف و بدون در نظر گرفتن موقعیت هایی که ممکن است برای خانواده پیش بیاید و نیاز به هماهنگی با آنها باشد. این سبک از کنترل قابلیت پیش بینی بالایی دارد، اما سازندگی آن پایین است و قابلیت سازگاری با تغییرات احتمالی در خانواده را ندارد. مثلاً، اگر فرد جدیدی به اعضای خانواده افزوده شود یا یکی از اعضا خانواده را ترک کند، ساختار خانواده به هم خواهد ریخت و احتمالاً این سبک کنترل موفقیتی نخواهد داشت. نتیجه این سبک کنترل در خانواده معمولاً انهدام، رفتار پرخاشگرانه، کشمکش قدرت و انتقال خشم به بیرون از خانواده خواهد بود.
سبک های انعطاف پذیر کنترل:
در کنترل به سبک انعطاف پذیر، اعضای خانواده نوعی کنترل و محدودیت بر یکدیگر اعمال می کنند ولی این کنترل مانع از استقلال و آزادی فکری همدیگر نمی شود. این نظارت بر رفتار یکدیگر سازنده و در جهت رشد و تعالی اعضای خانواده است. مقررات موجود بر کنترل رفتار در این سبک انعطاف پذیر است و به نحو مقتضی با موقعیت های جدیدی که رخ می دهد تغییر می کند. این سبک به انجام وظیفه اعضای خانواده کمک می کند؛ زیرا جوهره حمایتی و آموزشی آن اعضای خانواده را به سوی شراکت و یکی شدن با آرمانها و نقش های خانواده سوق می دهد.
سبک های هرج و مرجی کنترل:
این سبک ها در یک طیف گسترده ای قابل تغییر است و از سبک خشک تا منعطف و بی تفاوت اعمال می شود. هیچ کس نمی تواند پیش بینی کند که اعضای خانواده چه چیزی را می توانند انتظار بکشند. تغییر در سبک های کنترل براساس هوا و هوس اعضای خانواده صورت می گیرد، نه براساس موقعیت خاص و نیازهای خانواده. از آن رو که یک کنترل مشخص و هماهنگ با نیازها وجود ندارد، فرزندان این خانواده از ثبات روحی و روانی برخوردار نیستند. بی ثباتی و هرج و مرج مشخصه این خانواده هاست و بروز رفتارهای اخلاقی نابهنجار در تعاملات فردی و اجتماعی آنها کاملاً مشهود است.
سبک های بی تفاوت:
اعضای خانواده خواسته های خود را آن گونه که می خواهند بدان دست یابند دنبال می کنند بدون اینکه از سوی دیگر اعضا احساس کنترل و تاثیر گذاری داشته باشند. آزادی مطلق حکمفرماست. کسی با کسی کاری ندارد، می گذارند هر کس هر کاری می خواهد انجام دهد. دیگری دخالتی در کار او نمی کند.
به گزارش تسریر، در خانواده های بی تفاوت همه چیز به حال خود است. تنبلی و بی سرانجامی بیش از سازمان یافتگی و عمل رواج دارد. معمولاً انجام وظیفه ضعیف است و اغلب مشکلاتی در روابط و تخصیص نقش وجود دارد. کودکان برخاسته از این خانواده ها اغلب رفتار ناامن و توجه طلب دارند، و کنترل تکانه و انضباط ضعیفی نشان میدهند.
انتهای پیام